منورالذهن



در خوابهای کودکی ام

هر شب طنین سوت قطاری

از ایستگاه می گذرد

دنباله ی قطار

انگار هیچ گاه به پایان نمی رسد

انگار

بیش از هزار پنجره دارد

و در تمام پنجره هایش

تنها تویی که دست تکان می دهی

آنگاه

در چارچوب پنجره ها

شب شعله می کشد

با دود گیسوان تو در باد

در امتداد راه مه آلود

در دود دود دود 

(قیصر امین پور)

پی نوشت: و من از پشت پنجره کلبه مان، خیره به افق، آنجایی که ریل های قطار تا بی نهایت امتداد دارد، شبهایم را سپری میکنم و با رویای آمدنت چایم را شیرین. و به جای فوت، با هر ها» یی که بر شیشه پنجره می نشانم تا نبودنت را از جلوی چشمانم محو کنم، چایم را سرد میکنم، آتش درونم را اما هرگز، هرچند زیر خاکستر، روشن نگاهش میدارم، تا وقتی صدای پای نگاهت از دور شنیده شود و شعله چشمانت دامن دلم را بگیرد و دود گیسوانت در باد، گریبانم را رها نکند. بگذار تا از پنجره عبور کنم و خود را به طنین سوت قطار، که آمدنت را فریاد میزند بسپارم و در امتداد راه مه آلود، از پشت پنجره، چشمانم را به تو بدوزم. تویی که در هر پنجره تکثیر شده ای و تا انتهای قطار، تا افق، تا بینهایت ادامه داری.


آخرین جستجو ها